شهر عشق
ادبی
وقتی قرار است بروی، دل دل نکن ... منتظر نمان هیچ اتفاقی ماندگارت نمی کند. ...وقتی قرار است بروی، حتما دل شوره هایت را مرور کرده ای یادگاری هایت را، بغض های پشت سرت را ... یا می روی بی آنکه یادت بیاید کوچه هایی را که قدم زدیم و باران هایی که بر سرمان بارید و چراغ قرمز هایی که هنوز نمی دانم چرا دوستشان داشتیم. بهانه برای رفتن زیاد است این ماندن است که بهانه نمی خواهد این ماندن است که دل می خواهد شهامت می خواهد، عشق می خواهد ... حالا هی تو بگو باید بروی، اصلا همه دنیا را جاده بکش بگو که عشق به درد شعرها می خورد و من می ترسم از کسی که دیگر حتی شعر هم قلبش را نمی لرزاند کسی که می داند به غیر از من ، کسی منتظرش نیست اما دلش، هوای پریدن دارد ... وقتی قرار است بروی، حتی به آیینه نگاه نکن شاید چشم های کسی که روبروی تو ایستاده منصرفت کند از رفتن شاید نم اشکی ببینی، غباری، خیالی دور در آستانه ویران شدن شاید ناخودآگاه در آینه لبخند بزنی و به تصویر دیرآشنای محصور در قاب بگویی: سلام ... شاید هنوز روح کودکانه ات از گوشه ای سرک بکشد و نگران باشد که مبادا فراموشش کنی ... تو لبخند بزن ! من غربت پشت آن لبخند را خوب می شناسم نمی گویم نرو اصلا مگر چیزی عوض می شود؟! فقط یک والله خیرالحافظین می خوانم و به چهار جهت فوت می کنم ... حتی اگر دیگر نبینمت، هر شب به خوابت می آیم یک شنبه 21 دی 1393برچسب:, :: 23:32 :: نويسنده : محبوبه واگر امروز برایت مینویسم، از عریانی ذهنی ست که از ایمان گذشته و به عادت رسیده؛ که از اصالت عشق چیزی نمانده جز شُکوه بهجامانده خاطرهای دور ... و وجودی سایهوار، حضوری چنان کمرنگ که مرا به یاد خوابی میاندازد که هرگز نرفتهام، به یاد نبودن، شاید هم... مرگ و اگر مینویسم، هنوز شب را باور دارم و لحظههای تاریکی که من را به تو پیوند میدهد، بی آنکه بدانی، بی آنکه باشی، بی آنکه به یادم باشی یا حتی دوستم داشته باشی و اگر مینویسم، دوست دارم بدانی در خلأ دنیای بیجاذبه از نبودنت عجیب معلقم، میچرخم و میچرخم و میچرخم و در چشمهای ناباور یک سرگردان دلتنگ، کسی را میبینم شبیه خودم که هنوز عاشق کسی ست شبیه تو، وجودی سایهوار و حضوری کمرنگ، حضوری بسیار بسیار کمرنگ که نوشتن برایش منصرف میکند مرا از مرگ و نبودن... یک شنبه 21 دی 1393برچسب:, :: 23:29 :: نويسنده : محبوبه ناشنوا باش .... وقتی همه از محال بودن آرزوهایت سخن می گویند....! خدا با توست... پنج شنبه 20 آذر 1392برچسب:, :: 23:57 :: نويسنده : محبوبه اشتباه من این بود.... هرجا رنجیدم.....لبخند زدم.... فکر کردند درد ندارد ..... ضربه ها را محکم تر زدند...... چهار شنبه 18 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 9:26 :: نويسنده : محبوبه خالی ام ..... حرفی نیست ....... حرفم این است....... خالی چطور اینقدر درد می کند....!!!!! یک شنبه 1 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 15:24 :: نويسنده : محبوبه ما آزموده ایم در این شهر بخت خویش...... باید کشید بیرون از این ورطه رخت خویش..... یک شنبه 8 بهمن 1391برچسب:, :: 1:9 :: نويسنده : محبوبه چو عاشق می شدم گفتم ربودم گوهر مقصود..... ندانستم که این دریا چه موج خون فشان دارد..... چهار شنبه 6 دی 1391برچسب:, :: 13:40 :: نويسنده : محبوبه دنیا را بغل گرفتیم ، گفتند امن است کاری با ما ندارد .... خوابمان برد بیدار شدیم دیدیم آبستن تمام درد هایش شده ایم.....
حسین پناهی...
یک شنبه 26 آذر 1391برچسب:, :: 10:35 :: نويسنده : محبوبه گاهی هیچ کس را نداشته باشی بهتر است ....... باور کن بعضی ها تنهاترت می کنند!!!!!!!!!!!!! چهار شنبه 22 آذر 1391برچسب:, :: 1:34 :: نويسنده : محبوبه چه خوش خیالند آنان که فکر می کنند، روی بالشی که از مرگ پرندگان پر شده است می شود خواب پرواز دید!!!!!!!!!!! چهار شنبه 22 آذر 1391برچسب:, :: 1:31 :: نويسنده : محبوبه درباره وبلاگ به سراغ من اگر می آیید / نرم و آهسته بیایید پيوندها
نويسندگان |
||
![]() |